دوش پرسيد زمين واله و حيران ز زمان
"که شهيدان که اند اين همه خونين کفنان"
سخت آشفت زمان، دفتر تاريخ گشود
ثبت بر لوح دل سوخت? قاصدکان
مادري ديد، نگاهش به دو چشم فرزند
نوجواني که بِه از "خسرو شيرين دهنان"
نوجواني که مهيّاي سفر بود و ديد
خصم را سخت در آن معرکه شمشير زنان
.
حال "حافظ من و تو محرم اين راز نه ايم"
تو ز ميخانه سخن گوي و من از جور زمان
اي سخا از سفر عشق عجب بي خبري
"مرد يزدان شو و فارغ شو ز همه اهرمنان"
شهيدان در راهند...